ترنم باران

دلنوشته

ترنم باران

دلنوشته

زیر باران....




چند قطره باران،

برایم کافیست! شاید ...

کدامین دعا، کدامین خیر، کدامین نور  در بلور شفاف آنها پیچیده شده

که دلم، قلبم، جانم از پی هر کدامشان ارتعاشی دارد، ملکوتی!

قدرت بی منتهای روح پاک!؟ قطعاً ... 

 روح در شبکه های استخوانی سینه شوق رفتن دارد و من ...

همان روحم که در سینه به تنگ آمده ام. میلرزم: شوق پرواز و غفلت؟!

گاهی نیز غفلت نیست ناتوانی روح است در پرواز، که پری نمانده برجای ...

افقی نیست پیدا؛ ازمیان ابرها رگه ای نور می نوازد دل را

ابر و نور و باران: میهمانی برکات

و خدایی که خدای باران است. و همان حسّ نهفته ی  باران،که تو را می خواند

غرق در، عشقِ این حس می شوی ... زیر لب ترنم می کنی:

 

"1_الحمد لله الذی من هو یعلم عدد قطرات الامطار و عدد ورق الاشجار.

2_الحمد لله به اندازه دانه دانه های باران. به انداز ه برگ های درختان ."

 

بر دلت می گذرد : کم لطفی می کنی! آوای دلت را می شنوی، می گویی:

"_ ما عرفناک حق معرفتک ...

_ما عبدناک حق عبادتک ..."

***************

قصه من...

قصه ام، غصّه ایست دیرینه

گاه گاهی تکرار می شود:

روح من گم شده است

***************

 چند لحظه خاطره؛

برایم کافی نیست؟!... نه...

با خاطرات باید نفس کشید... پر زد سبک... رهایی خواست... پری نمانده...

شرح قصه: یاران به خوشه چینی رفتند و من، جامانده، پر پرواز شکستم.

شرح غصه: داغ دلم تفتیده شد/ زین خاطرم رنجیده شد/ بال و پرم برچیده شد

آری... آری...

 " در میکده بودم ولی، بیرون شدم از غافلی

ای وای از این بی حاصلی، عمرجوان گم کرده ام "

آخ............جمکران..........

فریاد از این بی حاصلی ........

و دیگر هیچ........

***************

میخواستم ادامه ندم ولی ...

***************

 

صاحبِ رویای صادقه را در سرزمین صداقت دل جستجو کن؛

اگر میخواهی سالک باشی.

حضور تو... وجود تو... همه نور بودی و نور

حضور من... وجود من... همه شور بود و محو این نور

حضورم محو... وجودم محو... همه شور از دل بود

حضورت نور... وجودت نور... همه نور از مهرت بود

 

دل بود که سبکبال پر پرواز گشوده

مهر بود که به آستان تو راهم می داد

عشق بود که آن لحظه نجاتم می داد...

آخ ............ حسرت درک حضورت می کُشد آخر مرا ...

نه... نه...

غفلت من، غفلت من، می کُشد آخر مرا .......

 "  امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی "

***************

تمام رویایم سوخته. یکباره شعله ور شد!

دست من رها در دامان باد... در پی تو.....

مولای من، سَیّدی...

سَیّدی...

سَیّدی...

خاطرات !

می شود آیا رویا خاطره باشد ولی؛ تکرارپذیر؟

ولی؛ من!

خاطراتم هم یک رویا شده است!

دیر سالیست که زانو زده ام

در بیابانی دور، تاریک،

پر از وحشتِ روح های آلوده...

+ نفس

مولا ،شاهد غربتم هستید و من ...

غافل از غربت جگرسوز شما ...

رسم جوانمردی نیست.خیلی نامردم، نه ؟

.............................

شرمسارم ...............

 دور ماندم، از سرزمینِ به حقِّ عشق

 تنهایم و منتظر؛ که خود سوی چشمانم را برده ام

کمک! مددی!

خورشید پشت ابر، مولایم، در این ظلمت چه کنم؟

چه کنم ...

چه کنم...

هنوز زانو زده ام

قاصد سپیده دگر، گذری از سر کوی ما نمیکند

تا دروازه درخشان سرزمین عشق،

دستم را، دلم را به که بسپارم؟

اصلاً ساده عرض می کنم:

دل پاره پاره از گناه خود و دیگران به چه درد می خورد؟

اگر قدرت ترمیم نداشته باشی

یا ابا صالح

درمانده ام

میبینید که؛ ... چقدر نامردم؟

می خوانمت اما برای درد خویش!

آه..................

 همان حکایت دیرین:

روح من گم شده است

***************

هبوط!

دردناک است. نه؟

***************

 ذکر مطلب، فقط با ذکر منبع آزاد است. 

نظرات 1 + ارسال نظر
شمیم دل شنبه 20 شهریور 1395 ساعت 10:18 http://ramazan1394.blogsky.com

سلام این وبتونم عالیه موفق باشیدوالتماس دعا

سلام دوست بزرگوار. ممنون از لطف شما. موفق باشید. یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد